روزي پادشاهي فرمان داد تا هر کس جمله حکمانه ا بگود به اوچهارصد سکه ط بدهند.
روز در حالکه از کنار مزرعها م گذشت پرمرد نود ساله ا را ددکه مشغول کاشتن نهال زتون است.
شاه جلو رفت واز پرمرد پرسد، نهالزتون بست سال طول م کشد تا به باربنشند وثمر دهد، تو با ان سن و سال با چهامد نهال زتون م کار
پرمرد لبخندزد وگفت: دگران کاشتند و ما خوردم مام کارم تا دگران بخورند...
سلطان از جواب پرمرد خوشش آمدوگفت: واقعا جوابت حکمانه بود ودستور دادچهارصد سکه ط به او بدهند.
پرمردخندد
شاه گفت: چرا م خند
پرمرد گفت: زتون بعد از بست سال ثمرم دهد اما زتون من ان ثمر داد!!!!
باز دستور داد چهارصد سکه دگر به او بدهند.
پرمرد باز هم خندد،
انو شروان گفت: اين بار چرا خندد
پرمرد گفت: زتون سال ک بار ثمر مدهد اما زتون من امروز دوبار ثمر داد!!!
مجددا دستور داد چهارصد سکه دگر بهاو بدهند وبه سرعت از آنجا دور شد.
پرسيدند چرا با عجله ميرويد
گفت: نود سال زندگيِ با انگيزه و هدفمند، ازاو مردي ساخته که تمام سخنانش سنجيده وحکيمانه است، پس لايق پاداش است.
اگر مي ماندم خزانه ام را خالي ميکرد...!